فخرعظمی ارغون (فخر عادل خلعتبری) – یکی از نخستین بانوان روزنامه نگار ایرانی و مادر سیمین بهبهانی
فخرعظمی ارغون (فخر عادل خلعتبری) (۱۲۷۷ – ۱۳۴۵) روزنامهنگار و از شاعران صاحب نام ایران و مادر سیمین بهبهانی است.
فخرعظمی از زنان پیشرو جنبش زنان ایران و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن خواه عضویت داشت (۱۳۰۴- ۱۳۰۸). از سال ۱۳۱۱ سردبیر روزنامه آینده ایران بود و در سال ۱۳۱۴ مجله بانوان را منتشر کرد. او همچنین در زمان رضاشاه عضو فعال کانون بانوان و از شهریور ۱۳۲۰ از اعضای حزب دموکرات ایران بود
او در تاسیس مدارس دخترانه نیز نقشی چشمگیر داشت و خود زبان فرانسه تدریس میکرد و آموزگار رسمی آموزش و پرورش بود. سالها در دبیرستانهای ناموس، دارالمعلمات و نوباوگان تهران تدریس نمود تا اینکه در سال ۱۳۳۷ بازنشسته شد و برای سرپرستی فرزندانش به آمریکا رفت.
فخرعظمی در سال ۱۲۷۷ ه.ش (۱۳۱۶ ه.ق) به دنیا آمد. پدرش مرتضی قلی خان ارغون ملقب به مکرم السلطان از خاندان خلعتبری بود و مادرش قمر خانم معروف به عظمت السلطنه فرزند میرزا محمد خان امیرتومان فرزند فتحعلی خان امین الملک (ایشیک آغاسی باشی دربار فتحعلی شاه قاجار و بیگلربیگی آذربایجان) فرزند امیر هدایت الله خان فومنی (حکمران نامدار و مقتدر گیلان در دوره زندیه و قاجاریه) بود.
وی تحصیلات مقدماتی را از مکتب سرخانه و در کنار برادران و فرزندان سایر بستگان آغاز کرد. ادبیات و فقه و اصول و قرآن و عربی را از آقا شیخ کاظم یزدی؛ فیزیک و شیمی و ریاضی و هیات و مختصری نجوم را از میرزاطالب خان بحرالعلوم و زبان فرانسه را از معلمی سوئیسی به نام”Madam Morrone” مادام مرون- از مهاجرانی که سالها همراه شوهرش در خانه پدری او، زندگی میکردند- فرا گرفت. سپس وارد مدرسه ژاندارک شد و توانست در مدت زمان کوتاهی دیپلم این مدرسه را به زبان فرانسه دریافت کند. او موسیقی سنتی ایرانی را هم نزد یک بانوی کلیمی به نام خانم جان مشاق فراگرفت.
او در سال ۱۳۰۳ ه.ش باعباس خلیلی (مدیر روزنامه اقدام) ازدواج کرد. سرآغاز این آشنایی یک غزل انقلابی با مطلع زیر بود که فخرعظمی برای روزنامه فرستاده بود :
مُلک را از خون خائن لالهگون باید نمود جاری از هر سوی کشور جوی خون باید نمود
فخرعظمی از عباس خلیلی دارای یک دختر به نام «سیمین» شد که با نام سیمین بهبهانی نامدار شده است ولی این ازدواج در سال ۱۳۱۰ به جدایی انجامید .
فخرعظمی ارغون چندی بعد با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و نام خود را به خواسته همسرش به «فخر عادل» تغییر داد و از همسر دوم خود صاحب سه فرزند به نامهای عادل نژاد(غوغا) و عادل دخت (ترانه) و عادلفر (سهراب) شد.
فخر عظمی ارغون در سال ۱۳۴۵ در سن ۶۸ سالگی بدرود حیات گفت و مطابق وصیتش در گورستان ابن بابویه در جوار شیخ صدوق به خاک سپرده شد. صدو پنجاه شعر از او (غزل، رباعی، قصیده و ترجیعبند) که در نشریات آن زمان چاپ شده بود موجود است
صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد چرا ضعیفه در این ملک نام من باشد
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد
…
به چشم «فخری» دانش ز بس که شیرین است همیشه در طلبش همچو کوهکن باشد
هر وکیلی را که شد با زور و با زر انتخاب از درون مجلس شورا برون باید نمود
تعطیلات نو درباره ایشان چنین نوشته است
فخرعظمی ارغون؛ تولد یک نسترن*
ارغون؛ موسیقی و شعر
فخری هم تار مینواخت و هم شعر میگفت. استعداد موسیقی را از داییاش، ارفع الملک که درویش خان او را به استادی میشناخت، به ارث برده بود. نخست نزد زنی کلیمی، به نام خانم جان مشاق، مشق تار کرد و هفت دستگاه موسیقی را فرا گرفت. سپس به پیشنهاد ارفع الملک، به منظور آموزش گوشههای مهجور موسیقی به نزد عبدا… دوامی مشهور به عبدا… خان دودانگه رفت.
«این استاد مسلم آواز هفتهای یک روز میآمد و در اتاق مجاور که به اتاق دیگر راه داشت مینشست و گوشهها و تصنیفها را میخواند و فخری در اتاق خود همه را با تار مینواخت و اگر اشتباه میکرد، استاد از اتاق مجاور اشتباه او را یادآور میشد و به این ترتیب پس از مدتی، موسیقی مونس روزگار تنهایی و پناهگاه روحی فخری شد.» (صص۳۶-۳۷ با مادرم همراه). در سال ۱۲۹۶، در حالیکه ۱۹ سال بیشتر نداشت تصنیف زیر را سرود که عبدا… دوامی در دستگاه سهگاه روی آن آهنگ ساخت:
زلف پرخم و چین را بر رخ از چه افکندی جمع یک جهان دل را از چه رو پراکندی
با تبسم شیرین زان لبان چون یاقوت رونق شکر بردی شور در دل افکندی
چون به دامنت جانا دست مینیارم زد چاره نیست جز مردن، اندر آرزومندی…
ارغون و اقدام
فخری زمینه و استعداد شعرسرایی را در خود یافته بود، شعرهای او متناسب با شرایط اجتماعی زمان بود و یادآور سرودههای شاعران انقلاب مشروطه که شور و هیجان در آن موج میزد. ماجرای ازدواج او هم با عباس خلیلی مدیر روزنامه” اقدام”، به یکی از همین غزلهای انقلابی باز میگردد که فخری آن را برای روزنامه او فرستاد و موجب علاقه آقای «اقدام» به فخری و جستجو برای یافتن سراینده این اشعار شد.
چنانکه بارها زمزمه کرده بود: من که نادیده عاشقم او را / او که دیده ست حال او چون است. به این ترتیب در سال ۱۳۰۳، فخری و عباس خلیلی بدون هیچ شناخت قبلی و تنها به صرف علاقه به نوشتهها و سرودههای یکدیگر، ازدواج کردند؛ اما فخری پس از سه سال با جنینی در شکم به خانه پدر بازگشت و در ۲۸ تیرماه ۱۳۰۶، دختری به دنیا آورد که او را «سیمین بر» نامید.
غزل فخری در روزنامه “اقدام”:
ملک را از خون خائن لالهگون باید نمود جاری از هر سوی کشور جوی خون باید نمود
حشمت و فر کیان گر بایدت، چون کاوه، پاک ملک جم را فارغ از ضحاک دون باید نمود
هر بنایی را که شد با ظلم ظالم استوار عدل گوید کان بنا را واژگون باید نمود
اشرف و والا شدن از دزدی و غارت چه سود این چنین والا و اشرف را زبون باید نمود
دزدهای اجتماعی هرچه هست از شیخ و شاب جسمشان بر دار عبرت واژگون باید نمود
هر وکیلی را که شد با زور و با زر انتخاب پیکرش پر خون ز تیغ آبگون باید نمود
جستن راه سعادت جز به خون دیوانگی ست گشت باید عاقل و ترک جنون باید نمود
محو باید کرد قومی را که فاسد گشت خون خون فاسد گشته را از تن برون باید نمود
تا به کی نسوان اسیر جهل و در غفلت رجال دفع این نابخردان بیچند و چون باید نمود
فخریا! اصلاح این ویرانه را جز خون مدان بر پلیدیها روان سیلاب خون باید نمود
بر گذشته دسترس نبود مخور افسوس آن فکر اصلاحات آینده کنون باید نمود
ارغون و فعالیتهای اجتماعی
انجمن نسوان وطنخواه: فخری و گروهی از زنان روشنفکر و تحصیلکردهای چون نورالهدی منگنه، محترم و ملوک اسکندری و فخرآفاق پارسا، در سال ۱۳۰۳، به منظور به دست آوردن حقوق برابر با مردان و همچنین امکان آموزش و پرورش دختران، هسته مرکزی «انجمن نسوان وطنخواه» را بنیان نهادند. «انجمن موفق شد شماری از زنان باسواد آن زمان را که مشتاق خدمت بودند به عضویت دعوت کند. اعضا هریک مسئولیتی به عهده گرفتند.»
در این انجمن «آموزش به طریق داد و ستد بود. میآموختند و میآموزاندند. زنی که خواندن و نوشتن را فرا میگرفت بسا که میتوانست بافندگی یا دوزندگی را به دیگران بیاموزد. با همه این اشتغالات فخری تدریس میکرد.
در دو مدرسه دخترانه “ناموس” و “دارالمعلمات” نیز زبان فرانسوی درس میداد و اوقات فراغت بعدازظهر خود را به خدمت رایگان در انجمن اختصاص داده بود. اضافه کنم که در آن روزگار در تهران فقط سه / چهار مدرسه دخترانه موجود بود و برای بزرگسالان همان کلاسهای “انجمن نسوان وطنخواه”… جلسات سخنرانی به طور هفتگی تشکیل میشد. برای سخنرانی علاوه بر خود خانمها گهگاه از استادان نامآوری چون بهار و سعید نفیسی و رشید یاسمی و شاعرانی چون نظام وفا و امیر جاهد و دیگران دعوت میشد و این سخنرانیها در واقع نوعی آموزش و در دسترس گذاشتن اطلاعات مفید شفاهی به شمار میرفت.»
افزون بر سوادآموزی، آموزش نقاشی، گلدوزی، آشپزی و خیاطی و کارهای هنری دیگر، کمک به زنان بیسرپرست، تهیه جهیز برای دختران نیازمند، دادن وام به افراد مستمند نیز از جمله فعالیتهای انجمن بود و این امر میسر نمیشد جز با مساعدت و تلاشهای زنانی که عاشقانه، زمینه رشد و گسترش و نگاهداشت انجمن را به منظور آگاهی و فراگیری علم و دانشگاه با هدیه دستبافتهای خود و چه بسا فروختن زیورآلات فراهم میکردند. انجمن نسوان وطنخواه نخستین جمعیت زنانه در دفاع از حقوق برابر زنان با مردان بود.
کانون بانوان:با تعطیل انجمن نسوان وطنخواه، فخری همکاری خود را با کانون بانوان در کنار زنان تحصیل کردهای چون صدیقه دولت آبادی، هاجر تربیت، فخرآفاق پارسا، فاطمه سیاح، مهکامه محصص، بدرالملوک بامداد و دیگر بانوان نامدار آغاز کرد و سالها به فعالیت در این انجمن ادامه داد.
انجمن دانشوران: انجمن ادبی دانشوران شبهای جمعه به همت فخری و همسر دوم او، عادل خلعتبری و با حضور و سخنرانی بزرگانی چون سعید نفیسی، ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، دکتر مریم میرهادی، ژاله اصفهانی، محمدحسین شهریار، رضازاده شفق، ابوالقاسم انجوی شیرازی و دیگران برگزار میشد که ریاست جلسات با آقای عباس فرات یزدی بود. ابوالقاسم حالت و غلامرضا روحانی نیز شعرهای فکاهی میخواندند. فخری، خود نیز در این انجمن سخنرانی میکرد و شعر میخواند.
نخستین زن شاغل: فخری، در زمانی که استخدام زنان در پستهای اداری معمول نبود، نخستین زن شاغل بود که در سال ۱۳۱۶ با سمت معاونت تعلیمات نسوان، در وزارت فرهنگ و معارف وقت استخدام شد و در مدت یک سال فعالیت خود، تعدادی از زنان را برای همکاری در این حوزه برگزید، اما دوباره به شغل تدریس بازگشت و از کار دولتی استعفا داد و به مدت سه سال در دبیرستان پسرانه پهلوی، زبان فرانسه تدریس کرد.
مدرسه بانوان: فخری سالها اداره مدرسه زنان بزرگسال را به عهده داشت و با وجود هزینههای سنگین- مدرسه که جز ضرر چیزی نداشت- به دلیل علاقه و عشقی که به آموزش و پرورش داشت، هرگز راضی نمیشد که آن را تعطیل کند و هر از گاهی با فروختن وسایلی که از خانه پدری به ارث مانده بود تلاش میکرد تا آن را حفظ کند. سیمین بهبهانی میگوید: عجیب آنکه مادر با اصرار تمام از خورد و خوراک و پوشاک ما میکاست و مخارج مدرسه را میپرداخت.
«از یکی از حقوقدانان خواهش کرده بود که هفتهای یک بار در دبیرستان حاضر شود و به آنان در مسائل حقوقی کمک کند. موارد ضعف حقوق زن را یادآور شود و به آنان بیاموزد که هنگام ازدواج در عقدنامه چه شرایطی را به عهده مرد بگذارند که در آینده زندگی شادتر و موفقتری داشته باشند. زنان موظف بودند هفتهای یک بار در انجمن ادبی نوشتهها یا شعرها یا داستانهایی از خود یا ازنویسندگان برجسته بخوانند. همه این مطالب به بررسی و نقد و اظهارنظر گذاشته میشد.
ماهی یک تئاتر هم که بازیگران آن خود خانمها بودند در این مدرسه اجرا میشد. نمایشنامه را هم غالبا خودشان مینوشتند.»
در سال ۱۳۲۴، دبیرستان بانوان با اطمینان به تاسیس مدارس دولتی شبانه، تعطیل شد و فخری در همان سال به دنبال حمایت از حقوق زنان، به حزب دموکرات به رهبری قوام السلطنه پیوست و سرپرستی زنان این حزب را به عهده گرفت.
آینده ایران و نامه بانوان: در سال ۱۳۰۹، فخری با همکاری همسرش، عادل خلعتبری، روزنامه “آیندهایران” را به سردبیری خود منتشر کرد. امروز سرمقالههای فخری، پس از ۸۲ سال در روزنامه آینده ایران به چشم میخورد. در سال ۱۳۱۵، مدیریت نامه بانوان را به عهده گرفت. در سر لوحه این روزنامه نقش زنی قرار داشت که کودکی را در آغوش گرفته بود؛ اما این روزنامه پس از چندین شماره به دلایل مختلف، از جمله ناتوانی مالی، تعطیل شد.
ارغون و ملک الشعرا بهار
فخری با ملک الشعرا بهار دوستی و مشاعره داشت؛ به همین دلیل در پاسخ به یکی از اشعار او با مطلع: باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل/ سحر چشمش چشم بند و بند زلفش جان گسل، شعر زیر را سرود که بسیار مورد توجه بهار قرار گرفت:
باز شد دل، بسته زلف بتی پیمانگسل کافری، غارتگری، آیینکش و ایمانگسل
دوستان را رشته مویش پریشانی فزای عاشقان را تیغ ابرویش سر و سامانگسل
پسته او در تکلم حقه گوهر فروش لؤلوی او در تبسم رشته مرجانگسل
روز وصلش مایه شادی و ایجاد سرور شام هجرش دل گداز و تار و پودِ جانگسل
تیر آهم کی اثر در قلب او دارد که خود جوشنش باشد خدنگ آه را پیکانگسل
چون شود «فخری» خریدارش که حسن روی اوست رونق بازار حسن یوسف کنعانگسل؟
ارغون؛ عارف قزوینی و دغدغه ایران
فخری به عارف و تصنیفهای او علاقه زیادی داشت؛ به همین دلیل، گاهی اوقات برای شنیدن این تصنیفها به کنسرت او در گراند هتل میرفت و این تصنیف عارف را در مخالفت و مبارزه با تجزیهطلبانی چون پیشه وری و غلام یحیا بسیار دوست میداشت:
«جان برخیِ آذربایجان باد/ این مهد زردُشت مهد امان باد/ هر ناکسش کو عضوِ فلج گفت/ عضوش فلج گو، لالش زبان باد!»
«او همیشه از نادانی مردم گله داشت. همیشه از جنگ شکایت میکرد که: جهان را و تمدن را ویران میکند و جوانان و مردم بیگناه را به آتش میکشد.»
ارغون؛ زنی از جنس سنت و تجدد
فخری زنی روشنفکر و متجدد و همزمان، به مذهب و برخی از سنتها پایبند بود و «از مذهب آنچه را با عقل و منطق مطابق بود، قبول داشت و باقی را زاییده تفسیرهای نادرست و دخالتهای جاهلانه میدانست.» (همان، ۴۱۱). سیمین بهبهانی در جایی از کتاب «با مادرم همراه» مینویسد: «یاد مادرم به خیر. چه قدر در اجرای آداب نوروز میکوشید که چیزی کم نباشد. در سفره هفت سین او یک کاسه سفید چینی جای میگرفت که با خط خوشی که داشت، هفت آیه قرآن را که با «سلام» آغاز میشد در آن نوشته بود. زعفران ساییده را در یک ته استکان گلاب حل میکرد و با چوب کبریتی که در آن فرو میبرد، آیات را گرداگرد کاسه مینوشت. همین که سال تحویل میشد کمی شربت گلاب در کاسه میگرداند و با قاشق چای خوری در کام هر یک از ما فرزندانش میریخت. خودش هم از آن میآشامید و معتقد بود که «شگون» دارد. من در شعری این خاطره را گنجاندهام:
عید پول زرد و عروسک / عید کفش برقی و دامن
عید ترک مشق و دبستان / عید شاد کودکی من
تَنگ قاب و سبزی گندم / تُنگ آب و سرخی ماهی
در میان آینه پیدا / رقص شمع رنگی روشن
خط زعفرانی مادر / نقش ساز کاسه چینی
هفت سینِ هفت سلامش/ یک سبد ز سنبل و سوسن…
ارغون؛ ساز پایان ناپذیر
فخر عظمی ارغون در سال ۱۳۳۷ نزد دو پسرش- عادلنژاد (غوغا) و عادلفر- به آمریکا رفت و سرانجام در ۲۸ اسفندماه ۱۳۴۴، در ۶۸ سالگی، دور از وطن درگذشت و بنا به وصیتش، او را کنار پدر و مادرش در ابن بابویه به خاک سپردند. «یک عمر زجر کشیدم» جمله پایانی زنی ست که زندگی خود را در لحظه مرگ تفسیر میکند. روی سنگ قبرش نوشته شده است: «فخرعظما ارغون، مدافع حقوق زنان».
امروز ۴۷ سال از هنگام مرگ زنی میگذرد که زندگی خود را سراسر وقف بهبود احوال زنان و آموزش و پرورش آنان کرد به امید آنکه گذشته چراغ راه آینده باشد…
از فخرعظمی ارغون (که بعدها به نام همسر دومش، فخرعادل خلعتبری شهرت یافت) افزون بر ۳۰ غزل و قطعه که اکنون در دست ماست، تعدادی مقاله و یک رمان در برخی شمارههای روزنامه آیندهایران (منتشر در دهه ۱۳۱۰) به یادگار مانده است.
نمونهای از شعر ارغون:
جمال زن
جمال زن نه همین زلف پرشکن باشد نه عارض چو گل و غنچه دهن باشد
نه ژوپ اطلس و نه جامه کرپ ژرژت نه کفش برقی و نه چین پیرهن باشد
جمال زن به حقیقت کمال و عفت اوست چنین زنی همه جا شمع انجمن باشد
صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد چرا «ضعیفه» درین ملک نام من باشد
اگر ضعیفه منم، از چه رو به عهده من وظیفه پرورشِ مرد پیلتن باشد
بکوشای زن و بر تن ز علم جامه بپوش خوش آن زمان که چنین جامهات به تن باشد
به چشم «فخری» دانش ز بَس که شیرین است همیشه در طلبش همچو کوهکن باشد.