بانو فرحناز علیزاده:نویسندهای برای تمام فصول
بانو فرحناز علیزاده زاده ۱۳۴۶ و کارشناس زبان و ادبیات فارسی است. وی فعالیت هنریاش را در سال ۸۵ با برگزیده شدن در جشنوارههای متعدد داستانی به شکل جدی آغاز کرد و بعد از گذراندن دورههای متعدد نقد ادبی نزد اساتید متعدد دانشگاهی و بنام، به نوشتنِ نقد مکتوب در روزنامهها و ماهنامه به فعالیت ادبی ادامه داد. علیزاده نخستین مجموعه داستانش را با تاخیر و وسواس در سال ۹۰ زمانی به چاپ رساند که بهعنوان منتقد، مدرس و داور جشنواره شناخته شده بود.
دومین اثر وی که نتیجه شرکت در برنامههای رادیویی (فرهنگ. گفتوگو. جوان و…) بود، داستان «مکاشفه» نام دارد که به همت نشر قطره در سال ۸۲ به چاپ رسید.
علیزاده لابهلای تدریس داستاننویسی و مکاتب ادبی و برگزاری جلسات و نشستهای نقد ادبی در چند فرهنگسرا، کتاب سوم را در سال ۹۶ از سوی نشر مروارید به چاپ رساند که در سال بعد به چاپ دوم رسید. در حال حاضر در حال بازنویسی نهایی رمانش است تا بهزودی آن را به ناشر بسپارد. گرچه که در این بین به داستان طنز گرایش یافته و بدش نمیآید در این وادی نیز تجربه اندوزی داشته باشد.
– خانم علیزاده چرا یک انسان رو به مقوله «نوشتن» میآورد؟ چه التزامی او را به این وادی میکشاند؟
– از دیدگاه زیگموند فروید نوشتن یک نوع رواندرمانی است و نویسندگان آدمهای مسالهداری هستند که برای جبران آنچه نمیتوانند داشته باشند یا انجام بدهند به تخیل و نوشتم روی میآورند و نوشتن یکجور تخلیه درونی است. نزد روانشناسان یا مشاوران اگر بروید، اولین چیزی که میگویند این است که خواستههایت را بنویس و برایم بیاور. پس نوشتن بانی آرامش انسان میشود و او با تخیل در نوشتار چیزهایی را تجربه میکند که شاید در واقعیت برایش میسر نباشد.
– خود شما در چه وضعیتی وارد این عرصه شدید؟
– من از کودکی کتاب میخواندم و در نتیجه کمکم به نوشتن علاقهمند شدم. برای همین زنگ انشا را دوست داشتم و مینوشتم. در دوره دبیرستان یا دانشگاه در مسابقات داستاننویسی شرکت میکردم و رتبه میگرفتم. این شد که کمکم شروع به نوشتن رمان عامهپسند کردم ولی خوب دست تقدیر مرا با استاد جلالی زنوزی آشنا کرد که شیوه درست نوشتن را به شکل بهتر یاد بگیرم. کمکم با گذراندن کلاس اساتید متفاوت در این راه تجربه بیشتری کسب کردم. نخستین رمانم که به شیوه عامهپسند بود؛ سالهاست که به شکل پرینت و همراه طرح جلد در گوشه کمد به یادگار مانده و من گهگاه به آن نگاه میکنم و فاتحهای برای اولین استادم زیر لب زمزمه میکنم؛ بماند که همینجا از دیگر استادها چه در وادی نوشتن و چه نقد تشکر میکنم!
– آثار شما با فاصله چندساله از هم منتشر شدهاند. چه تفاوت و اشتراک محتوایی و فرمی مابین آنهاست و کدامیک بیشتر مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت؟ فکر میکنید دلیلش چه بوده است؟
– من کلا علاقه و اعتقادی به چاپ زود به زود ندارم. نخستین مجموعهداستانم زمانی چاپ شد که تعداد زیادی از داستانهایم در جشنوارهها رتبه گرفته و حتی در روزنامه چاپ شده بود. پس دغدغه چاپ نداشتم. معتقدم وقتی مجموعه داستان یا رمان را به ناشر بسپارم که حرف تازهای داشته باشم یا حداقل خودم از متن خودم راضی باشم تا بعد چند سال که چاپ شد بتوانم پشت کارم بایستم و نخواهم بگویم که این متن مال سالها پیش بوده؛ برای همین سعی میکنم تا حرف جدیدی ندارم، چیزی هم ارائه ندهم. نخستین مجموعه داستانم زمانی چاپ شد که من داور و منتقد بودم و داستانهایم قبلا چاپ شده بود. در دومین مجموعه روی داستانهای مینیمال تمرکز کردم که خوشبختانه مورد قبول واقع شد و در عرض چهار ماه به چاپ دوم رسید. در مجموعه سوم روی روایت راویان متعدد کار کردم. سعی کردم از دیدگاه قشرهای مختلف با میزان تحصیلات و جنسیت متفاوت به دنیا نگاه کنم و بنویسم که خوشبختانه بیشتر از دو کار قبلی مورد استقبال قرار گرفت.
– خانم علیزاده، از بازار نشر و عرضه کتاب راضی هستید؟ بالاخره وضعیت کتاب و کتابخوانی امروزه در جامعه ما بهشدت هشداردهنده است!
– وضعیت نشر و ناشران ما همانجور که گفتید مطلوب نیست و این برمیگردد به وضعیت اقتصادی و فرهنگی جامعه ما. در خانوادهای که افرادش درگیر فراهم کردن احتیاجات اولیه زندگی هستند و با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند؛ نباید انتظار داشت که بخواهند هزینهای برای کتاب در نظر بگیرند. خب، زمانی که مخاطب برای خرید کتاب نباشد و فرهنگ کتابخوانی گسترش نیافته هم نباید به فکر بهبود وضعیت نشر، ناشر و حتی نویسنده بود.
– شما از چه صنف، نهاد یا اشخاصی در طول دوره نویسندگیتان دلخور یا ناراضی هستید؟
– شخصا از هیچکس دلخوری ندارم. فقط خواهشی که دارم، این است که دوستان در این وادی با هم مهربانتر باشند و دست یکدیگر را بیشتر بگیرند. از سمت دیگر از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی خواهش میکنم که با سانسور کمتر متنها مجال بیشتری به نویسندگان وطنی بدهند.
– از منظر شما، چرا ادبیات ما توان جهانی شدن را ندارد؟ حتی پتانسیل فرامنطقهای را در خود نمیبیند!
– برای جهانیشدن احتیاج به آشنایی و شناخت جهانیان با نویسندگان ایرانی است که متاسفانه این امکان کمتر میسر بوده. مترجمهای ایرانی آنقدر که به ترجمه متن از زبان بیگانه به فارسی هستند؛ به ترجمه متن فارسی به زبان دیگر نیستند. از سمت دیگر بعد ترجمه متنها احتیاج به پشتیبانی و پیگیری و باید فراهم شود که باز چنین چیزی عملا در ایران صورت نمیگیرد. پس چطور میتوان به فکر جهانی شدن باشیم وقتی امکانات آن فراهم نیست. در حالیکه به اعتقاد من ما در داستان کوتاه از خیلیها قویتر هستیم.
– از آنجا که شما به ژانر طنز هم تمایل دارید، آیا در آینده باید منتظر آثار جدیدی از شما در این وادی هم باشیم؟
– امید به خدا. باید تلاش کرد حالا اینکه نتیجه بگیرم یا نه انشاءالله در آینده مشخص میشود. من همیشه به داستان طنز علاقهمند بودم و چند باری هم داستان طنزم تقدیر شده است.
– فکر میکنید بحث آموزش چقدر میتواند به جامعه ادبی ما یاری برساند؟
– به اعتقاد من آموزش دادن اصولی و آکادمیک هر چیزی چه داستان و چه هر چیزی اگر با توجه به استعداد دانشپژوهان باشد (نه تاکید بر سلیقه و خواسته مدرس) همیشه و همیشه میتواند موثر باشد. اینکه دانشپژوهان بتوانند به شکل آکادمیک و اصولی بااستعدادها و سلایق خود آشنا شوند، به حتم خالی از ضرر است. خودِ من در حال حاضر درگیر یافتن کلاسی هستم که مدرس باتجربه آن بتواند مرا در نوشتن داستان طنز کمکحال باشد. چراکه معتقدم: «ز گهواره تا گور دانش بجو!».
– بین این دو کدام را بیشتر میپسندید؟ جلال آل احمد یا صادق هدایت!
هر دو را میپسندم ولی هدایت را بیشتر.
– یک نویسنده با تحولات اجتماعی چگونه روبهرو میشود؟
– مثل فقر، بیعدالتی، سعادت، توسعه و… من بهعنوان نویسنده سعی میکنم این تحولات را به شکلهای مختلف (طنز تلخ. شگفت. غریب و…) در متن خودم بگنجانم و در زیر لایه نگاهی انتقادی به آن داشته باشم.
آینده ادبیات ایران به کدام سمت خواهد رفت؟ آیا میتوان امیدوار بود که این عرصه بیش از پیش شکوفا و زایا خواهد شد؟
امیدم بر این است که با تلاش نوقلمها و حمایت پیشکسوتان این وادی روزبهروز شکوفاتر شود.
– سخن پایانی؟
– تشکر از شما که مجال صحبت دادید و تاکید بر این نکته که لطفا دست به دست هم دهیم تا میهن خویش را کنیم آباد.
دست از نامهربانیها، کینهورزیها، تکرویها، جناحبندیها برداریم تا بتوانیم ادبیات ایرانی را جهانی کنیم.
بخشی از داستان (قطره های تازه خون): هرکار می کنم نمی توانم چشم بردارم از آن قطره خون خشکیده روی دیوار. آن فرورفتگی و آن مگس لعنتی که هی زیر سقف می چرخد؛ وز وز میکند و یک جا نمی ایستد. انگار او هم مثل من سر گیجه گرفته که هی دور خودش تو این اتاقک شش متری می پلکد. نمی دانم، چرا فکر می کنم هر آن ممکن است بیفتد روی این پتوی چرک مرده کهنه یا تو دهان باز مانده این مردک با این خرناسه های کش دارش. باز هم دستهام را زیر سرم حلقه می کنم تا بلند نشوم و جای چهار گودی کوچک انگشتها را لمس نکنم.باز هم، بوی عرق تن و نا با جوراب های نشسته خفه ام کرده این روزها.صدای باز و بسته شدن فنرهای فرو رفته تخت ها. وز وز این مگس
منبع: بامداد جنوب